شیطونیای دخترونه

متن مرتبط با «خونه باغ ویلایی» در سایت شیطونیای دخترونه نوشته شده است

خونه باغ و لذت درس خوندن.

  • امروز با یه انرژی مضاعفی از خواب بیدار شدم.بعدم داداش بزرگه رو بیدار کردم چون گفته بود میخواد درس بخونه. بعدشم دیدم هنوز خیلی زوده واسه کتابخونه رفتن چون ساعت۶:۱۵بود پس خواستم ورزش کنم.رفتم تو حیاط ورزش کنم که دیدم پسر همسایه طبقه بالایی داره با گرمکن ورزشی میره حیاط.زیر لب چن تا فحش آبدار نثار خودشو عمه محترم در قید حیاتش کردم و رفتم تو خونه ورزش کردم تا۷:۱۵بعدم یه دوش یک ربعه و بعدم صبحونه خوردم و آماده شدم و زنگیدم به الهام.گفت داره با داییش میاد دنبالم.میخواستم تا کتابخونه رو بدوام اما دیگه نزدیک خونمون بود و نمیشد بگم نیاد.کیفمو برداشتم و رفتم دم ,خونه باغ ویلایی,خانه باغ ویلایی ...ادامه مطلب

  • رفتن به خونه الهام جان.

  • خوبم الان خیلی خوبم. الهام زنگ زده بهم که برم خونشون برای کمک تو پخت آش نذری. منم دارم آماده میشم که برم.چادر مشکیمو سرم میکنم چون اونجا دعا هم هست و میدونم که الهام با دیدن چادر روی سرم بهم لبخند میزنه و منم میگم کوفت.من نمیتونم اینو نگه دارم. الهامو خیلی دوست دارم حتی از طرز حرف زدنم هم میفهمه که حالم خوبه یانه. بازم مثل همیشه فهمید و با اصرار اون دارم میرم خونشون.برگشتم خاطراتشو مینویسم., ...ادامه مطلب

  • درس و الهام و کتابخونه و یه پسر غریبه سیریش

  • امروز نمیخواستم برم کتابخونه به خاطر اون سوتی که آبروم رفته بود. مامانم گفت داره میره بیرون با مامانبزرگم.باید میبردتش دکتر.بابام و داداش بزرگمم سر کار بودن.داداش کوچیکه هم کلاس بود.مامانم گفت تو خونه تنها نمون برو پیش الهام یا بگو اون بیاد پیشت(حالا انگار بار اولمه تنها میمونم خونه) منم زنگ زدم به الهام که خبر بدم دارم میرم خونشون گفت کتابخونه است منم ناچار آماده شدم رفتم کتابخونه. خداخدا میکردم پسره رو نبینم اما بدبختانه همین که وارد سالن شدم از پشت سرم صدام زد. -خانوم. اول فکر کردم با من نیست بعد دوباره گفت خانوم باشمام. منم گفتم بله بامنین؟ پسره با, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها