خونه باغ و لذت درس خوندن.

ساخت وبلاگ
امروز با یه انرژی مضاعفی از خواب بیدار شدم.بعدم داداش بزرگه رو بیدار کردم چون گفته بود میخواد درس بخونه.

بعدشم دیدم هنوز خیلی زوده واسه کتابخونه رفتن چون ساعت۶:۱۵بود پس خواستم ورزش کنم.رفتم تو حیاط ورزش کنم که دیدم پسر همسایه طبقه بالایی داره با گرمکن ورزشی میره حیاط.زیر لب چن تا فحش آبدار نثار خودشو عمه محترم در قید حیاتش کردم و رفتم تو خونه ورزش کردم تا۷:۱۵بعدم یه دوش یک ربعه و بعدم صبحونه خوردم و آماده شدم و زنگیدم به الهام.گفت داره با داییش میاد دنبالم.میخواستم تا کتابخونه رو بدوام اما دیگه نزدیک خونمون بود و نمیشد بگم نیاد.کیفمو برداشتم و رفتم دم در.سر و ته کوچه رو نگاه کردم ماشین سیریش جان نبود.لابد کتابخونه است.

الهام رسید و باهم رفتیم کتابخونه و دیدم بعله آقا اونجاست.داشت تو سالن اصلی رژه میرفت.

اخم کردم وبه الهام گفتم میای بریم باغتون خیلی وقته اونجا درس نخوندیم.

الهامم گفت:آره اتفاقا خرماها هم رسیدن بعدشم میتونیم خرما بچینیم و بخوریم.

سریع یه آژانس گرفتیم و رفتیم سمت باغ.تا یه جایی تاکسی برد بعدش نگه داشت و گفت جلوتر نمیتونم ببرم 

گفتم:چرا آخه؟

-کار دارم باید برگردم شهر نمیتونم جلوتر ببرم.

بعد الهام گفت خیله خوب چقد شد کرایه؟

با پررویی میگه۸تومن.گفتم چه خبره مسیر کاملو که نبردین تازه ۸تومنم میخواین بگیرید؟

ما پول همون نصفه مسیرو که آوردین حساب میکنیم اگه ۸تومن میخواید تا در باغ باید برید.بعدش از کیفم خواستم پول درارم دیدم یادم رفته کیف پولمو بیارم همش دوتومن دارم.

الهامم دوتومن بیشتر نداشت.یعنی از خنده میخواستم صندلیا رو گاز بزنم.هنوز چهارتومن نداشتم داشتم سر ۸تومن بحث میکردم.

۴تومنو دادیم و پیاده شدیم و هردومون زدیم زیر خنده.

بعدش ۱۰دقیقه ای پیاده راه رفتیم تا رسیدیم باغ.

رفتیم تو خونه باغ و هر کدوم رفتیم یه سمتی و شروع کردیم به خوندن.

تو باغ و هوای آزاد درس خوندن خیلی حالش بیشتره.

تا۱۲:۳۰یه کله خوندیم و بعدم رفتیم بالای درخت شاه توت نشستیم.همون درختی که وقتی کوچیک تر بودیم و غصه داشتیم میرفتیم روش مینشستبم.همون درختی که شاخه به شاخش پراز خاطرات ریز ودرشت من و الهام بود.

اسم درختم گذاشته بودیم درخت دوستی.هروقت مینشستیم رو شاخه های محکمش میگفتیم درخت دوستی بنشان که کام دل برآورد/نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد.

اونجا نشستیم و کلی حرف زدیم و خندیدیم.از هم دیگه درس پرسیدیم.تست حل کردیم.

بعدشم قرار گذاشتیم ازاین به بعد به جای کتابخونه بیایم اینجا درس بخونیم.

درسمون که تموم شد هرکدوم اندازه یه پلاستیک بزرگ خرما چیدیم.بعد که خواستیم برگردیم یادمون اومد پول نداریم تاکسی بگیریم.زنگ زدم به بابام که بیاد دنبالمون.

امروز درکنار درس خوندن خیلی بهم خوش گذشت.

+آهان یه چیز دیگه دوست عزیزی که با اسمsena پیام داده بودی که در رابطه به اون سیریش به مشاوره مراجعه کنم،چون خصوصی نوشته بودی و امکان تاییدش وجود نداشت تا جوابتو بدم وآدرس وب هم نذاشته بودی اینجا میگم:

مامان من ودمپاییش خودشون یه پا مشاورن.بچه ها دمپایی مادر که معرف حضورتون هست؟

اما از شوخی گذشته خیلی ممنون از راهنماییتون..

شیطونیای دخترونه...
ما را در سایت شیطونیای دخترونه دنبال می کنید

برچسب : خونه باغ ویلایی,خانه باغ ویلایی, نویسنده : isheitonye بازدید : 27 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 11:04