شیطونیای دخترونه

متن مرتبط با «وجدان کاری در سازمان» در سایت شیطونیای دخترونه نوشته شده است

وجدان کاری.

  • وجدان کاری یک معلم به خودش این اجازه رو میده که بین دوتا دانش آموز هم ترازش تبعیض قایل بشه. با تشکر از جامعه اسلامی و الگو عمل مناسب.,وجدان کاری,وجدان کاری چیست,وجدان کاری در سازمان ...ادامه مطلب

  • درهم برهم نوشت...

  • اینکه آدم تو جمع باشه و حس کنه تنهاست خیلی تلخه. اینکه توی یه جمع یه احمق وسط شوخی و خنده همه برگرده بهت بگه آیدا کی از کلاس ما.مدرسه ما.شهرما میری بیرون. اینکه همه ساکت بشن و به دهنت چشم بدوزن تا یه چیزی تو جوابش بگی و بشه یه معزل بزرگ و تو با اینکه کلی جواب از ذهنت میگذره فقط یه لبخند بزنی که از تلخیش دهنت مثل زهرمار بشه و بگی ایشالا به وقتش خیلی سخته. +معلم عربی از 10نمره بهت بده1 و ضرب در دو کنه بشی دو درحالی که میدونی حداقل 8میشدی که دیگه فاجعه است.فاجعه تر از اون اینه که بهش بگی که اشتباه کرده و اونم در جوابت بگه صلاح دونستم همین قدر نمره بدم. +هه معاونمون میگه مغزش معیوبه.باورم نمیشد تااینکه بابام گفت راست میگه مخش تاب داره. +واقعا من و این همه خوشبختی محاااااااله. +مدیر مدرسه بعد اون همه زجر دادن اومد بهم گفت:تو دختر خوبی هستی بیا کدورتارو بذاریم کنار.(ممنون بعد این همه وقت مدیر گرامی) +و دیگه ازاین به بعد فکر کردن بهش هم حرومه... (×××تبصره:مورد آخر بدون شرح،بدون پرسش...), ...ادامه مطلب

  • درهم برهم نوشت

  • همانا قالب وبلاگ را عوض نمودیم،تا جای شک و تردید را از دل مادر مبی جان زدوده و تخم محبت و عطوفت و اعتماد را در دلش بکاریم. آه ای مادر مبینا(بگم خاله راحت ترم،من به مامان همه دوستام میگم خاله) آه ای خاله جان عزیز به خداوندی خدا که من یک عدد دختر میباشم،با نام آیلین،به شماره شناسنامه.........۲.صادره از کرمان،متولد۱۶/۸/۷۷(اوهوی کم مونده تا تولدم ها،منتظر کادوهای گرمتان هستم.)میباشم. +مبینا به جان خودم گشتم قالب پاپیون داری منگوله داری چیزی پیدا کنم،پیدا نشد. +ماهی جانم خیلی خوش حال شدم صداتو شنیدما.خیلی زیاد.صداتم خیلی قشنگه هر کی هم گفته صدات قشنگ نیست خودش ق, ...ادامه مطلب

  • خود درگیری کمی تا حدودی مزمن

  • سلام،سلام،میدونم دلتون برام تنگولیده بود.خیله خب دیگه خودتونو لوس نکنید من برگشتم دیگه.اشکاتونو پاک کنید.آروم باشید. اوه اوه الینا آروم باش عزیزم گریه نکن پاشو برو دست و صورتتو بشور وبیا.من نمینویسم تا بیای. خیله خب اومدی.اوکی ادامه میدم. وااااای یکی برا هیرو آب قند بیاره.هیرو آروم باش بابا این کارا چیه میکنی آخه؟همش یه روز نبودما.ای بابا.خیله خب تو هم برو دست و روتو بشور وبیا.صبر میکنم تا تو هم برگردی بعدش مینویسم. خیله خب تو هم که دیگه اومدی اجازه میدین الان دیگه بنویسم؟ اوه اوه بچه ها آروم باشید بابا.اگه میدونستم دوریم براتون اینقدرسخته بخدا زودتر, ...ادامه مطلب

  • به درد الینا دچار شدم

  • عاقا مادر من درحالی که داشتم تو وب هیرو نظر میذاشتم مچمو گرفت و هی میگفت من باورم نمیشه این دختر باشه تا اینکه مجبور شدم یکی از عکساتو نشونش بدم هیرو. بعد که کم آورد در مقابل دختر بودن هی میگفت تو حق نداشتی هی بری نت.مگه تو درس نداری.مگه تو فلان نیستی بهمان نیستی. سال دیگه کنکور داری اونوقت هی سرتو بااینا گرم میکنی. البته خدارو شکر وبلاگمو ندیده هنوز. الانم شدید باهام قهره. یه مدت نمیتونم بیام وبلاگم تا آبا آسیاب بیفته. خیلی دوستون دارم فعلا تا اطلاع ثانوی خدافظ, ...ادامه مطلب

  • خونه باغ و لذت درس خوندن.

  • امروز با یه انرژی مضاعفی از خواب بیدار شدم.بعدم داداش بزرگه رو بیدار کردم چون گفته بود میخواد درس بخونه. بعدشم دیدم هنوز خیلی زوده واسه کتابخونه رفتن چون ساعت۶:۱۵بود پس خواستم ورزش کنم.رفتم تو حیاط ورزش کنم که دیدم پسر همسایه طبقه بالایی داره با گرمکن ورزشی میره حیاط.زیر لب چن تا فحش آبدار نثار خودشو عمه محترم در قید حیاتش کردم و رفتم تو خونه ورزش کردم تا۷:۱۵بعدم یه دوش یک ربعه و بعدم صبحونه خوردم و آماده شدم و زنگیدم به الهام.گفت داره با داییش میاد دنبالم.میخواستم تا کتابخونه رو بدوام اما دیگه نزدیک خونمون بود و نمیشد بگم نیاد.کیفمو برداشتم و رفتم دم ,خونه باغ ویلایی,خانه باغ ویلایی ...ادامه مطلب

  • درس و الهام و کتابخونه و یه پسر غریبه سیریش

  • امروز نمیخواستم برم کتابخونه به خاطر اون سوتی که آبروم رفته بود. مامانم گفت داره میره بیرون با مامانبزرگم.باید میبردتش دکتر.بابام و داداش بزرگمم سر کار بودن.داداش کوچیکه هم کلاس بود.مامانم گفت تو خونه تنها نمون برو پیش الهام یا بگو اون بیاد پیشت(حالا انگار بار اولمه تنها میمونم خونه) منم زنگ زدم به الهام که خبر بدم دارم میرم خونشون گفت کتابخونه است منم ناچار آماده شدم رفتم کتابخونه. خداخدا میکردم پسره رو نبینم اما بدبختانه همین که وارد سالن شدم از پشت سرم صدام زد. -خانوم. اول فکر کردم با من نیست بعد دوباره گفت خانوم باشمام. منم گفتم بله بامنین؟ پسره با, ...ادامه مطلب

  • درخواست هیرو جانماننننن

  • هم اکنون قالب وبمان را به درخواست شخص هیرو عوض کردیم باشد که مورد پسند همگان من جمله هیرو جان قرار گیرد, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها