آش نذری و خاطره هاش

ساخت وبلاگ
آماده شدم و چادرمو سرم کردم و گفتم:مامان میای یا برم؟

-برو من یک ساعت دیگه میام.

رومو که کردم سمت در که برم مامانم صدام زد.آیلین.

جانم؟

سرمو بوسید وگفت:مظلوم شدی با چادر.

حالا من

خوب دیگه برو لوس نشو به طیبه خانومم بگو تا یک ساعت دیگه میام.(اسم مامان الهامه)

باشه خدافظ.

رفتم سمت خونه الهام اینا.ساعت۴:۳۰بود وخیلی گرم بود.بدبختانه این که سیریش جان هم آدرس خونه رو یاد گرفته.هرجا میرم با ماشین دنبالم میاد.لامصب حرفی هم نمیزنه که یه جواب دندون شکن بهش بدم.دلم نمیخواست خونه الهام اینارو هم یاد بگیره که بعدا یه مشکلی به وجود بیاد واسه همینم رفتم خونه دایی الهام اینا وبه داییش گفتم که یه آقایی دنبالم میاد ومنم نخواستم خونه الی اینارو یاد بگیره اونم منو سوار ماشینش کرد و برد خونه الی.

همین که رسیدم خونشون.الهام با دیدن چادر روی سرم اومد جلو وبغلم کرد و گفت سلام عزیزم.

خندیدم و گفتم:خر نمیشم بیام بستونمت ها. 

با مشت زد کمرم وگفت زهرمار بیشعور محبت به تو نیومده.

بعدبا مادرش احوالپرسی کردم و رفتم پیش مادربزرگش.

مادربزرگش گوشاش سنگینه و کمی هم حافظش مشکل داره.

گفتم:سلام عزیز جون.

با داد گفت:ممنون دخترم یکم پاهام درد میکنه.

خندیدم وگفتم:عزیزجون منو شناختی؟من آیلینم دوست الهامم.

-آره دخترم شناختمت عروس مش محمدی دیگه.زن علیرضا.

من والهام زدیم زیر خنده وگفتم:

نه مادر جون من آیلینم.دوست الهام.دختر .....خانم.

-ایشالا مادرتم خوب میشه.بچت چطوره زبون باز کرده؟

دیگه نتونستم نخندنم،با صدای بلند خندیدم و فهیمه خانم که خطاب عزیز جون بود رو آوردم و گفتم:عزیز جون فهیمه اینه؟من آیلینم

بلندشده بود فهیمه خانومو بغل کرده بود میگفت زهرا چقدر بزرگ شدی دخترم.

وای ازخنده ترکیده بودیم هممون.

الهام دم گوشم گفت آیلین جان من دیگه کسیو معرفی نکن بهش وگرنه همینجوری قراره بره تا برسه به بابابزرگ مروحممو بعدم گریه کنه.

باخنده دستشو بوسیدم و رفتیم دوتایی کنار حوض نشستیم و سیرارو برای سیر داغ تزیین آش پوست کندیم و خورد کردیم.

بعدم کشکارو توی کاسه های سفالی سابیدیم و بعدشم برای مراسم دعا مهمونا اومدن و من و الهام و خواهر وسطیش کلی پذیرایی کردیم.

بعدشم که مهمونا رفتن ساعت تقریبا۶:۳۰-۷بود و آش ها رو ریختیم تو کاسه ها و دم خونه همسایه ها پخش کردیم.

همتونو سر دیگ دعا کردم.تک تکتونو.برای سلامتی و موفقیت همتون دعا کردم.

بعدم که کارمون تموم شد و با یه قابلمه آش با مامانم برگشتیم خونه.یعنی دارم از کمر درد به دو نیم تبدیل میشم الان.

شیطونیای دخترونه...
ما را در سایت شیطونیای دخترونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : isheitonye بازدید : 39 تاريخ : جمعه 19 شهريور 1395 ساعت: 12:01