من و الهام جلوتر میرفتیم و با دیدن هروسیله کلی ذوق میکردیم و مامانامون هم پشت سرمون میومدن.
بعد جلوی یه قرفه(نمیدونم شایدم غرفه)واستادیم و به این نتیجه رسیدیم که دوتامونم مثل هم بخریم کیفامونو.
بعد که کیفامونو خریدیم میخواستیم برگردیم ولی دیدم وسایلش خیلی قشنگ وشیکه وحیفم اومد بقیه وسایلمم ازاینجا نخرم.
الهام یه جامدادی دید و گفت میخواد بخره.مامانش میگفت مگه بچه ای؟
منم مسخرش میکردم ومیگفتم حالا همچین بزرگم نشده.
آخر سر خودش که خرید هیچی منم راضی کرد بخرم.
جامدادیامونم شکل هم شد.تازه یه فترچه ستش هم همراش بود.که خیلی ذوق کردیم.
بعد مامانم گفت یهویی کفشم بخرید که دوباره بعدا واسه خرید کفش نیایم.
بعد من یه کفش اسپرت مشکی که خیلی خوشگل بود پیدا کردم الهامم گیر داد که اونم از همینا میخواد بخره.
دیگه دوتامونم از همونا خریدیم.
بعدشم من به مامان الهام اصرار کردم که الهام بیاد خونه ما.
کلی باهم درس خوندیم و کتابای الهامم جلد گرفتم.اونم با جلدی که قبلا کتابای خودموگرفته بودم.
حالا دیگه همچیمون شکل همه.
حتی مدل مانتومون و رنگ جلد کتابامون که آبیه.
دیروز وقت گذروندن باالهام خیلی حالمو خوب کرد.کلی خندیدیم طوری که اشک از چشمام میومد دیگه.
الانم که به خریدام نگاه میکنم کلی ذوق میکنم که همه خریدامون شکل همه
شیطونیای دخترونه...برچسب : نویسنده : isheitonye بازدید : 31