شیطونیای دخترونه

متن مرتبط با «سه نقطه ای ها» در سایت شیطونیای دخترونه نوشته شده است

لایه های پنهان لحجه یزدی...

  • سلام سلام. خیلی از لحجه ترکی و زبان ترکی حرف زدم بد نیست یادی هم بکنیم از لحجه یزدی ها. یکی از دوستام یه تیکه کلامی داره بااین مضمون: لنگُت در ره. خب حالا این یعنی چی؟یعنی یه چیزی تو مایه های پات بشکنه.   ویه اصطلاح دیگه هم هست با این مضمون که در نک بل. یعنی دهنتو ببند.  ویه اصطلاح دیگه که میگه نقوشا برام کج کِرد.یعنی برام دهن کجی کرد. وچندین اصطلاح باحال دیگه. که الان حسش نیس بنویسم. +به پیشنهاد روناک جان جانان سه تا آهنگ قشنگ گوش کردم که خیلی آرامش بخش بودن و تاثیر خوبی داشتن.,لایه های پنهان جنگ,لایه های پنهان,لایه های پنهان فیلم,لایه های پنهان اینترنت,لایه های پنهان فیلم فروشنده,لایه های پنهان جنگ ایران وعراق,لایه های پنهان دفاع مقدس,لایه های پنهان ضمیر حافظ,لایه های پنهان انجمن حجتیه,لايه هاي پنهان جنگ تحميلي ...ادامه مطلب

  • شاید تا ابد...

  • ببخشید بچه هابه هیچ کی رمز ندادم.قرار هم نیست رمز بدم., ...ادامه مطلب

  • نوشته ای به سبک ماهی

  • ... هول نشید تولدم نیست. تقصیر الیناست. هی قالبشو عوض کرد هی عوض کرد،تا منم وسوسه شدم. همش تقصیر توعه الینا.,نوشته ای به خدا,نوشته ای به امام رضا,نوشته ای به یک دوست,نوشته ای به معلم,نوشته ای به دوست,نوشته ای به دخترم,نوشته ای به مادر,نوشته ای برای دوست,نوشته ای برای خدا,نوشته ای برای مادر ...ادامه مطلب

  • متنفر بودن از عقده ای ها

  • بعضی آدم ها هم مثل خانوم برزگری مدرسه ما اول عقده بودن بعدا دست و پا درآوردن,متنفر بودن از عشق,متنفر بودن از خود,متنفر بودن از پدر,متنفر بودن از زندگی,متنفر بودن ازکسی,متنفر بودن از همسر,متنفر بودن از خدا,متنفر بودن از شوهر,متنفر بودن از مادر,متنفر بودن از دیگران ...ادامه مطلب

  • گلایه.آذربایجان،عزیزدل

  • آقا سعید که پیام خصوصی گذاشتین. اولا که چون خاطرات دخترها و سراسر زندگیشون پراز شیطنته این اسم رو گذاشتم. و دوم اینکه اگر قصد کوهنوردی هم دارید بهتره با خواهر یا مادر گرامیتون برید.فکر میکنم خیلی براتون بهتر باشه جناب. این وبلاگ هم دخترونه است و ورود آقایان ممنوعه.لطفا دیگه نظر نذارین., ...ادامه مطلب

  • کلاس یک شنبه و منصوب شدن بچه های چهارم انسانی به بی شعوری از جانب معلم دینی

  • امروز زنگ اول تاریخ شناسی داشتیم با خانوم نعیمی.خیلی خانوم خوبیه.از دوم دبیرستان با خانوم نعیمی تاریخ داشتیم.امسال هم با کلی التماس همون خانومو برامون آوردن. ما یه کلاس۲۰نفری هستیم که ۱۱نفرمون متاهلند و ما ۹نفر هم مجردیم.همینفاطمه که چندباری ذکر خیرش بوده تو وبم امسال تو آخرین امتحان نهایی ازدواج کرد و معلما زیاد خبرشو نداشتن. بعدش خانوم نعیمی پرسید بچه هیچ تغییری کردین از پارسال تا حالا هیچی تغییر کردین؟ منم فکرکردم از نظر ظاهری میگه و گفتم آره خانوم،فلانی قدش بلندتر شده. کلی بهم خندیدن،آخه منظور خانوم به مجرد و متاهلی بود و بعدم که کلی غبطه خورد , ...ادامه مطلب

  • سه نقطه ای که گویای حرف های نا گفته دلش بود...

  • ...,سه نقطه ای,سه نقطه ای ها,پرسپکتیو سه نقطه ای,اسم سه نقطه ای,پرسپکتیو سه نقطه ای از ساختمان,پرسپکتیو سه نقطه ای ساختمان,خمش سه نقطه ای,نورپردازی سه نقطه ای,پرسپکتیو سه نقطه ای چیست,برآورد سه نقطه ای ...ادامه مطلب

  • سه کله پوک و سوتیاشون.

  • دیشب دوباره ما پنج تا دختر ینی من و چهارتا دختر مهمون رفتیم اتاق من که بخوابیم.نسیم و مونا و مریم و شبنم و من.مونا و مریم خواهرن باهم دیگه و نسیم دختر یکی از این سه تا خونواده اند که اومدن و شبنم هم دختر اونیکی خونواده است. حالا چند شبه که پنج تایی اتاق من میخوابیم.شبنم از هممون بزرگتره.۲۰سالشه و یه نی نی داره تو شکمش که۲ماه دیگه به دنیا میاد. منم از خودگذشتگی کردم گذاشتم رو تختم بخوابه که اذیت نشه. حالا ما ساعت۱۲رفتیم بخوابیم ساعت۱شده هنوز داریم مسخره بازی در میاریم. آخر دیگه مامانامون اومدن کلی دعوام کردن که بخوابید و مامان منم گفت مگه تو فردا آزمون ند,سه کله پوک,سه کله پوک فیلم,سه کله پوک کارتون,سه کله پوک wiki,سه کله پوک چت,سه کله پوک دانلود,سه کله پوک قدیمی,سه کله پوک دوبله فارسی,سه کله پوک هندی,سه کله پوک سارقان قلم پر ...ادامه مطلب

  • رفتن به خونه الهام جان.

  • خوبم الان خیلی خوبم. الهام زنگ زده بهم که برم خونشون برای کمک تو پخت آش نذری. منم دارم آماده میشم که برم.چادر مشکیمو سرم میکنم چون اونجا دعا هم هست و میدونم که الهام با دیدن چادر روی سرم بهم لبخند میزنه و منم میگم کوفت.من نمیتونم اینو نگه دارم. الهامو خیلی دوست دارم حتی از طرز حرف زدنم هم میفهمه که حالم خوبه یانه. بازم مثل همیشه فهمید و با اصرار اون دارم میرم خونشون.برگشتم خاطراتشو مینویسم., ...ادامه مطلب

  • آش نذری و خاطره هاش

  • آماده شدم و چادرمو سرم کردم و گفتم:مامان میای یا برم؟ -برو من یک ساعت دیگه میام. رومو که کردم سمت در که برم مامانم صدام زد.آیلین. جانم؟ سرمو بوسید وگفت:مظلوم شدی با چادر. حالا من خوب دیگه برو لوس نشو به طیبه خانومم بگو تا یک ساعت دیگه میام.(اسم مامان الهامه) باشه خدافظ. رفتم سمت خونه الهام اینا.ساعت۴:۳۰بود وخیلی گرم بود.بدبختانه این که سیریش جان هم آدرس خونه رو یاد گرفته.هرجا میرم با ماشین دنبالم میاد.لامصب حرفی هم نمیزنه که یه جواب دندون شکن بهش بدم.دلم نمیخواست خونه الهام اینارو هم یاد بگیره که بعدا یه مشکلی به وجود بیاد واسه همینم رفتم خونه دایی الهام ا, ...ادامه مطلب

  • درس و الهام و کتابخونه و یه پسر غریبه سیریش

  • امروز نمیخواستم برم کتابخونه به خاطر اون سوتی که آبروم رفته بود. مامانم گفت داره میره بیرون با مامانبزرگم.باید میبردتش دکتر.بابام و داداش بزرگمم سر کار بودن.داداش کوچیکه هم کلاس بود.مامانم گفت تو خونه تنها نمون برو پیش الهام یا بگو اون بیاد پیشت(حالا انگار بار اولمه تنها میمونم خونه) منم زنگ زدم به الهام که خبر بدم دارم میرم خونشون گفت کتابخونه است منم ناچار آماده شدم رفتم کتابخونه. خداخدا میکردم پسره رو نبینم اما بدبختانه همین که وارد سالن شدم از پشت سرم صدام زد. -خانوم. اول فکر کردم با من نیست بعد دوباره گفت خانوم باشمام. منم گفتم بله بامنین؟ پسره با, ...ادامه مطلب

  • پوریا دندان پزشک میشود....از سری سوتی های بنده...

  •   مروز صبح هم برای نماز بیدار شدم بعد که وضو گرفتم یادم افتاد نمیشه بخونم.باحرص رفتم تو تخت که بخوابم ولی خوابم نبرد و رفتم درس بخونم. پوریای عزیز تصمیم گرفته تو کنکور تجربی سال آینده شرکت کنه.طی یک تصمیم انتحاری اومد وگفت میخوام سال دیگه کنکور تجربی بدم. منم فکر کردم شوخی میکنه گفتم باشه بروبشین بخون که تا سال دیگه آماده بشی. بعد دیدم جدی جدی نشسته داره زیست میخونه و فهمیدم که واقعا جدیه. بعد بهش گفتم دیوونه تو یه ترم دیگه مهندسی برقتو میگیری مگه خلی؟ گفت آره دیگه اگه خل نبودم ازاولش میرفتم تجربی که الان به این آرزو نیفتم که برم دندون پزشک بشم. ازاونجا, ...ادامه مطلب

  • خرید کردن و خندیدن با الهام جان

  • دیروز من مامانم و الهام ومامانش  وآبجی کوچیکش رفتیم به نمایشگاهی که به تازگی اینجا برگزار شده.میخواستیم کیف بخریم. من و الهام جلوتر میرفتیم و با دیدن هروسیله کلی ذوق میکردیم و مامانامون هم پشت سرمون میومدن. بعد جلوی یه قرفه(نمیدونم شایدم غرفه)واستادیم و به این نتیجه رسیدیم که دوتامونم مثل هم بخریم کیفامونو. بعد که کیفامونو خریدیم میخواستیم برگردیم ولی دیدم وسایلش خیلی قشنگ وشیکه وحیفم اومد بقیه وسایلمم ازاینجا نخرم. الهام یه جامدادی دید و گفت میخواد بخره.مامانش میگفت مگه بچه ای؟ منم مسخرش میکردم ومیگفتم حالا همچین بزرگم نشده. آخر سر خودش که خرید ه, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها